یکی از سالهای خدمتم در یک روستا پس از پایان درس و انجام ارزشیابی پایانی رو به بچه ها کردم وگفتم هر کس گوشی دارد برای روز دیگر بیاورد من هم یک گوشی می اورم و هر کس خوب درس خوانده بود به او میدهم که با دوستش صدای قلب یکدیگر را گوش بدهند .جلسه ی بعد پس از ورود به کلاس و سلام و احوالپرسی یکی از دانش اموزان یک پلاستیک روی میز گذاشت به او گفتم چی اوردی او بدون جواب دادن پلاستیک را باز کرد .داخل ان یک گوشی تلقن بود .